تنهایم
و در این تنهایی به کنجی می روم
و در این کنج تصویر دلی می کشم از وسط دو نیم شده
دلی پر درد
پر ز هیاهوی
که به یاد آوری درد بزرگی دیگر به سکوت تبدیل می شود
خاموش می شود
بیحس می شود
سرد و بیروح می شود
دلی که از قرمزی به سپیدی رنگ می بازد
دگر غوغایی نیست
دردی نیست
گریه ای نیست
حسی نیست
چون که دگر دلی نیست
همرنگ گچ دیوار شده
دلی که نسوخته خاکستر شد
بیمار نشده نابود شد
عاشق نشده شکست
پرواز نکرده بالش شکست
رهگذران داستان این دل را نخواهند شنید
یا باور نخواهند کرد
همچنانکه از سرگذشت ماهی کوچولو در اعماق دریا بی خبرند
رهگذری پرسید کنج دیوار چه می کشی؟
نشانش دادم
گفت هنوز که هیچ نکشیده ای
گفتمش به راستی همان هیچ است.
متن از خودم
خدا
خدا
خدا
ازت ممنونم
شکر
نعمتت رو شکر
رحمتت رو شکر
1000 تا صلوات نذر کردمم واسه 10 شب
پول که دادم
یه پروژه واسه بیماران MS که مجانی انجام میدم
بازم اگه کار خیری باشه انجام میدم
فقط میگم خدا دوستت دارم خیلی زیاد خیلی زیاد
اشکهای من واسه تو میاد پایین
تویی که معنی عشق رو به من یاد دادی
تویی که به من فهموندی که میشه دوست داشتن باشه
میشه همیشه بودن باشه
با تو
با تو
با تو
دوستت دارم خدا دوستت دارم
در خواب ناز بودم شبی
دیدم کسی در میزند
در را گشودم روی او
دیدم غم است در میزند
ای دوستان بی وفا
از غم بیاموزید وفا.....
غم با همه بیگانگی
هر شب به من سر میزند