فقط برای ازدواج منو می خواست. یه ذره هم منو واسه خودم نمی خواست. حاضر بود اعصابمو به خاطر ازدواج به هم بریزه. ازدواج... ازدواج... کلمه مزخرف دوره ما
رابطه بدون ازدواج بی معناست.
خداییش راستم میگه. آخه شیفته رقص من یا خوشگلی من شده که با من تا آخر بمونه؟ مگه دیوونست که برای یه عمر با من باشه ولی ازدواج به کلش نزنه؟
الان منمو یه کامپیوتر که اونم کلیداش خسته اس از بس ترق و توروق کردم. ولی هیچ وقت آخ نگفت.
بدرود زندگی با یکی دیگه.
سلام زندگی خوش مجردی....
اموخته ام که
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردیاون کسی که من باهاش آشنا بودم مرده یا شایدم رفته باشه آمریکا. خیلی مهربون بود. هیچی واسم کم نذاشت. عالی بود عالی عالی....
این طوری که حرف می زد خیلی به اونی که قبلاً باهاش دوست بوده حسودیم شد. خود من بودم ولی اون می گفت عوض شدم. راستم می گه. سعیی نکردم که یه کم روم بهش خوش باشه. مسائلی که پیش اومد باعث شد اینطور باشم. به هر حال دوباره رفتم پیشش. گفتم می تونیم با هم باشیم. ولی فقط اگر توی یک خونه باشیم. نه بیرون نه تلفن نه اس ام اس. سرد تر از این تا بحال نبودم.
ناله و اشک و آهم از درون بود و دم بر نیاوردم. اونم همین طور بود ولی دختر بود می تونست گریه کنه. من نمی تونستم. تو خودم ریختم. به اندازه سالها پیر شدم. مُردم. واقعاً مُردم. ولی الان به چیزایی فکر می کنم که توش هیچ احساسی دخیل نیست.
کشتم. احساسمو کشتم. اگه قشنگ بود اگه زشت، کشتمش. بدرود احساس......