دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

جدایی جدا از اون همه خوبی

فقط برای ازدواج منو می خواست. یه ذره هم منو واسه خودم نمی خواست. حاضر بود اعصابمو به خاطر ازدواج به هم بریزه. ازدواج... ازدواج... کلمه مزخرف دوره ما

رابطه بدون ازدواج بی معناست.

خداییش راستم میگه. آخه شیفته رقص من یا خوشگلی من شده که با من تا آخر بمونه؟ مگه دیوونست که برای یه عمر با من باشه ولی ازدواج به کلش نزنه؟


الان منمو یه کامپیوتر که اونم کلیداش خسته اس از بس ترق و توروق کردم. ولی هیچ وقت آخ نگفت.


بدرود زندگی با یکی دیگه.

سلام زندگی خوش مجردی....

اموخته ام که ...

اموخته ام که

با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی
آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است
آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت
آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم
آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم
آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی
آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد
آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را تصاحب خواهد کرد
آموخته ام ... که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
 
چارلی چاپلین

احساسمو کشتم

اون کسی که من باهاش آشنا بودم مرده یا شایدم رفته باشه آمریکا. خیلی مهربون بود. هیچی واسم کم نذاشت. عالی بود عالی عالی....


این طوری که حرف می زد خیلی به اونی که قبلاً باهاش دوست بوده حسودیم شد. خود من بودم ولی اون می گفت عوض شدم. راستم می گه. سعیی نکردم که یه کم روم بهش خوش باشه. مسائلی که پیش اومد باعث شد اینطور باشم. به هر حال دوباره رفتم پیشش. گفتم می تونیم با هم باشیم. ولی فقط اگر توی یک خونه باشیم. نه بیرون نه تلفن نه اس ام اس. سرد تر از این تا بحال نبودم.



ناله و اشک و آهم از درون بود و دم بر نیاوردم. اونم همین طور بود ولی دختر بود می تونست گریه کنه. من نمی تونستم. تو خودم ریختم. به اندازه سالها پیر شدم. مُردم. واقعاً مُردم. ولی الان به چیزایی فکر می کنم که توش هیچ احساسی دخیل نیست.


کشتم. احساسمو کشتم. اگه قشنگ بود اگه زشت، کشتمش. بدرود احساس......