دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

توحید

به دنبال خدا نگرد،
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست،
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست،
خدا در مسیری که به تنهایی آن را سپری می کنی نیست،
خدا آنجا نیست،
به دنبالش نگرد.
خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست.
در قلبیست که برای تو می تپد،
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد،
خدا آنجاست،
خدا در خانه ای است که تنهایی در آنجا نیست،
در جمع عزیزترین هایت است،
خدا در دستی است که به یاری می گیری،
در قلبی است که شاد می کنی،
در لبخندی است که به لب می نشانی،.
خدا در دیر و بتکده و مسجد نیست،
لابلای کتاب های کهنه نیست،
این قدر نگرد،
گشتنت زمانیست که هدر می دهی،
زمانی که می تواند بهترین ثانیه ها باشد،

خدا در عطر خوش نان است ،
آنجاست که زندگی می کنی و زندگی می بخشی
خدا در جشن و سروریست که به پا می کنی،
آنجاست که عهد می بندی و عمل می کنی،
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دوری از انسانها نگرد،
آنجا نیست،
او جایی است که همه شادند،
جایی است که قلب های شکسته ای نمانده،
در نگاه پرافتخار مادریست به فرزندش،
و در نگاه عاشقانه زنی به همسرش،
و در اندیشه کودکی که می پندارد پدرش قهرمانیست در دنیا،
قویترین است و کاملترین،
همه چیز را می داند.
آخر او پدر من است،
خدا را در غم جستجو نکن،
در کنج خاک گرفته آنچه که سال ها
روایت کرده اند،
نگرد،
آنجا نیست،
خدا را جای دگر باید جستجو کنی،
جوانمردهایی که با پای پیاده میروند
به جستجوی خدا او را نخواهند یافت،
خدا نزدیکتر از آنست که فکر می کنیم
در فاصله نفس های من و توست که به هم آمیخته،
در قلبیست که برای تو می تپد،
در میان گرمای دستان ماست که به هم پیچیده،
خدا اینجاست همسفر مهربان من
اینجا،
زندگی ، فرصتی ست کوتاه و تکرار ناپذیر.
زندگی ، امکانی ست محدود.
با امکان محدود زندگی ،
باید نامحدود را جست.
باید از فرصت کوتاه زندگی،
برای یافتن جاودانگی بهره برد.
بنابراین،
زندگی ،
چالشی ست بزرگ،
مخاطره ای عظیم .
فرصت یکه و یکباره زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد.
چیز های کم بها ،
چیز هایی اند که مرگ آنها را از ما میگیرد.
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ
نمی تواند آنها را از ما بگیرد.
زندگی ،
کاروانسرایی ست که شب هنگام
در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن کوچ می کنیم.
فقط چیزهایی اهمیت دارند که،
وقت کوچ ما از خانه بدن،
با ما همراه باشند.
خداوند گفته است :
من گنجی مخفی بودم.
دوست داشتم شناخته شوم.
آفریدم آفریدگان را،
تا شناخته شوم.
بنابراین، خداوند آفریدگان را آفریده است،
زیرا دوست داشته است که بیافریند.
او آفریده است تا در آیینه جان فهیم آفریدگان،
دیده و شناخته شود.
شناخت، همسنگ علم اصطلاحی نیست.
شناخت چیزی ست از جنس تاملی ژرف،
بنابراین،
تنها چیزی که ارزش عمر کوتاه و تکرار ناپذیر ما را دارد،
معرفت بر الله و به خود آیی است،
شناخت برین است،
آگاهی کیهانی ست،
تامی ژرف است،
مراقبه و اتصال است.
تنها با اتصال است که انسان آن گنج مخفی را می یابد.
زندگی ، کاروانسرایی ست که شب هنگام
در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن کوچ می کنیم.
فقط چیزهایی اهمیت دارند که،
وقت کوچ ما از خانه بدن، با ما همراه باشند
دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم.
دنیا چیزی ست که باید آنرا برداریم و با خود همراه کنیم.
ترک دنیا راهی نیست که به بلوغ معنوی و آگاهی کیهانی بینجامد.
سالکان حقیقی حقیقت، بهره خود از دنیا را فراموش نمی کنند.
آنها هر آنچه را که زندگی در اختیارشان می گذارد بر میگیرند.
آنها میدانند که همه این زندگی با شکوه،
هدیه ایست از طرف خداوند.
آنها موهبت الهی را بر نمی گردانند.
کسانی که از دنیا روی بر میگردانند
نگاهی تیره و یاس آلود دارند.
آانها دشمن زندگی و شادمانی اند،
نباید از زندگی گریخت.
باید مستانه و شادمانه،
به چالشهای پر مخاطره زندگی تن سپرد.
چگونه می توان از زندگی گریخت
و خود را پشت سر گذاشت!؟
ما همه پاره ای از زندگی هستیم.
زندگی در رگهای ما جاریست
و در سینه ما می تپد.

زندگی عین خود ماست.
از زندگی، به کجا می توان گریخت!؟
تمنای گریز از زندگی تمنای خود کشی ست.
گریز از زندگی ، تلاشی ست از سر زبونی.
گریز از زندگی،
گریز از خداست.
به کجا می توان گریخت که خدا نباشد؟
هم کیش من،
کیش و دین همگی ما، ستایش، عشق، خنده و زندگی ست.
بنابر این همه چیز را باید جشن گرفت.
همه چیز را باید زندگی کرد.
همه چیز را باید دوست داشت.
همه چیز خاک را از آسمان جدا نمی کند.
همه چیز این زندگی خاکی، آسمانی ست.
همه چیز این زندگی مادی ، الهی ست.
همه ما به ضیافت الهی دعوت شده ایم:
ضیافت وجود.
باید با همه وجود خود ،
در این ضیافت شرکت کنیم.
این گونه است که شکر نعمت این فرصت یکه
و تکرار ناپذیر را به جا آورده ایم.
خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی بگردانیم.
او زندگی را به ما بخشیده است تا آن را به تمامی زندگی کنیم.
سر آخر خداوند از من و تو خواهد پرسید:
"آیا زندگی را زندگی کرده ای؟"
عزیز من
مرگ نیز پاره ای از این زندگی با شکوه است.
حتی مرگ را نیز باید جشن گرفت.
مرگ،
قله زندگی ست.
اگر زندگی را به تمامی زیسته باشی،
آنگاه ، زیستن تو، رستن تو
 و مرگ تو نیز، پرواز توست.


منبع: ناشناس

سولماز من عشق من

سولماز!

عشق من ناز نکن بغض ما پایان میگیره
یه روزی دست زمونه تو رو از من میگیره
وقتی تنهام با تو بودن واسه من زندگیه
تو رو دیدن تو رو خواستن رو کی از من میگیره

عشق من قلب این عاشق با تو آروم میگیره
همه ناله های من از اون نگاهت دوریه
تو رو دیدن تو رو خواستن تو رو هر جا میبینم
بی تو و عشق تو من همیشه تنها میمونم

عشق من عاشقتم تکرار هر شب عادته
همه حرفام به خدا از عشق و از صداقته
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته
عشق من بی کسی و شب با تو پایون میگیره

همه رگهام از حرارت نگات خون میگیره
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته
تو گمون کردی بری خاطره هاتم میمیره
روزهای رفته برام رنگ سیاهی میگیره

اگه صد بهار و پاییز واسه تو گریه کنم
نمیتونم که تو رو همیشه از یاد ببرم
من همون عاشقتم تا که چشام بارونیه
همه ناله های من از اون نگاهت دوریه

تو رو دیدن توی دنیا واسه من نهایته
عشق من بی کسی و شب با تو پایون میگیره
همه رگهام از حرارت نگاهت خون میگیره
با تو بودن توی دنیا واسه من نهایته


سولماز من

مدتی تنها بودم از اون ز که حسابی از رابطمون پشیمونم کرد به سختی جدا شدم. با سولماز آشنا شدم. کسی که کارایی می کنه که می خواستم. بیرون رفتن، پیاده روی، دست تو دست هم گاهی بوسه فقط همین. چیزی که قبلی امتناع می کرد. خود سولماز میگه میدونم نمی تونیم ازدواج کنیم هر وقت بخوام ازم به راحتی جدا میشه. دختر منطقیه ولی رابطه علاقه میاره البته اگر توش چیزی از جنس بد وجود نداشته باشه. امشب سولماز چیزایی به من گفت که تا حالا تو این 3 هفته نگفته بود. ناراحت بود از اینکه نمی تونه باهام ازدواج کنه. می گفت بده که لیاقت منو نداره. من به سختی می تونستم جواب این چیزا رو بدم. واقعاً موقعیت خوبی دارم ولی اصلاً کسی نمی تونه با اخلاق من بسازه. اون گفت از نظر اخلاق خوبم. شیما که به نوعی خواهرم شده می گه نباید وابسته هم می شدین. می گه نباید کاری می کردین که به هم وابسته شین.

بعد کلی پیاده روی که سوار تاکسی شد و رفت این sms ها رو داد:

سولماز: زندگی اگه دو تا خط داشته باشه تو اولی و آخریشی (بوس)

من: جونم. تو هم نقطه های تشکیل دهنده این خطوطی

من: (بوس)

سولماز: الهی دور لبای قشنگت بگردم

من: هر کی بخواد کاری کنه که خم به ابروی سولماز جون جونیم بیاره رو از زندگی ساقط می کنم.

سولماز: مرسی به معنی واقعی مردی کاش لیاقت تو رو داشتم

من: الهی قربونت برم. لیاقت بهتر از منو داری شک نکن به خدا توکل کن.

سولماز: باشه!

من: سولماز!

سولماز: جانم.

من: باور کن از شمال که اومدم حس کردم حتی لیاقت اینکه دستتو بگیرم ندارم ولی بخشیدیم این یعنی که در برابر تو هیچم

سولماز: خوب این یعنی چی؟

من: یعنی توکلکن به خدا یکی پیدا میشه که از همه بهتره همونیه که طبق خواسته توئه

سولماز: نفسی من دیگه حرفشو نزن لطفاً

من: حرف چیو؟

سولماز: یک دیگه.

من: اگه بهتر باشه چی؟

سولماز: خواهش می کنم دیگه حرفش نزن

من: الهی من قربون چشات بشم کاش پیشت بودم چشاتو می بوسیدم هزاران هزار بار.

سولماز: مرسی نفسی من.

من: حداقل تا وقتی با همیمو لیاقت با تو بودنو داشته باشم همه وجودم مال تو خواهد بود

سولماز: آخه بدبختی من اینه که لیاقت تو هم ندارم.

من: با این حرفت عصبانیم کردی کاش پیشت بودم بشگونت می کندم. دختر به این خوبی که هستی لیاقت بیش از بیش از بیش از منو داری

سولماز: آره تو راست میگی. چرا خدا به این بزرگی اصلاً تو زندگی من نیست وجود نداره.

من: خدا چطور میشه نباشه در این مورد اشتباه می کنی

من: سولماز من! بهتر شدی؟

سولماز: آره فقط سرم درد میکنه

من: فدای سرت بشم استراحت کن. تقصیر منه خستت کردم به غیر از جمعه هرروز با هم بودیم ببخش

سولماز: دیگه این حرف نزنی وقتی تورو میبینم انگار تموم زندگیم همون زمان کاش جمعه هم یک روز عادی بود

من: خوشحالم که با من خوشحالی

سولماز: ببخشید تو رو هم ناراحت کردم (بوس)

من: ناراحتی تو ناراحتی منه می زنم داغون می کنم کاسه کوزه کسیو که ناراحتت کنه

سولماز: مرسی طلا

من: شام می خوریم با ترشی که تو آوردی

سولماز: نوش جونتون شامت تموم شد اس بده (بوس)

من: (بوس)

سولماز: سیر شدی

من: آره سیر سیر تو خوردی؟

سولماز: نه بوسم کن تا سیر شم

من: (بوس) هزاران هزار بوس

سولماز: نفسی خوابم میاد شب بخیر

من: خوب بخوابی عزیزم شب بخیر می بوسمت

سولماز: مرسی شب خوش


سولماز من دختر خوبیه ولی فقط اشکالش اینه که دیپلمه و هم سنمه.