دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

کمتر بیشتر

  • کمتر بترس، بیشتر امیدوار باش
  • کمتر ناله کن، بیشتر نفس بکش
  • کمتر حرف بزن، بیشتر بشنو
  • کمتر متنفر باش، بیشتر عشق بورز
  • و در این صورت است که تمامی چیزهای خوب جهان از آن تو خواهد بود

زندگی شما می‌تواند به زیبایی رویاهایتان باشد

با رعایت موارد زیر:

سلامتی:
      1- آب فراوان بنوشید.
      2- مثل یک پادشاه صبحانه بخورید، مثل یک شاهزاده ناهار و مثل یک گدا شام بخورید.
      3- از سبزیجات بیشتر استفاده کنید تا غذاهای فراوری شده.
      4- بااین 3 تا E زندگی کنید: Energy(انرژی)، Enthusiasm (شور و اشتیاق)، Empathy (دلسوزی و همدلی).
      5- از مدیتیشن، یوگا، نماز و دعا کمک بگیرید.
      6- بیشتر بازی کنید.
      7- بیشتر از سال گذشته کتاب بخوانید.
      8- روزانه 10 دقیقه سکوت کنید و به تفکر بپردازید.
      9- 7 ساعت بخوابید.
      10- هر روز 10 تا 30 دقیقه پیاده‌روی کنید و در حین پیاده‌روی، لبخند بزنید.

شخصیت:
      11- زندگی خود را با هیچ کسی مقایسه نکنید: شما نمی‌دانید که بین آنها چه می‌گذرد.
      12- افکار منفی نداشته باشید، در عوض انرژی خود را صرف امور مثبت کنید.
      13- بیش از حد توان خود کاری انجام ندهید.
      14- خیلی خود را جدی نگیرید.
      15- انرژی خود را صرف فضولی در امور دیگران نکنید.
      16- وقتی بیدار هستید بیشتر خیال‌پردازی کنید.
      17- حسادت یعنی اتلاف وقت، شما هر چه را که باید داشته باشید، دارید.
      18- گذشته را فراموش کنید. اشتباهات گذشته شریک زندگی خود را به یادش نیاورید. این کار آرامش زمان حال شما را از بین می‌برد.
      19- زندگی کوتاه‌تر از این است که از دیگران متنفر باشید. نسبت به دیگران تنفر نداشته باشید.
      20- با گذشته خود رفیق باشید تا زمان حال خود را خراب نکنید.
      21- هیچ کس مسئول خوشحال کردن شما نیست، مگر خود شما.
      22- بدانید که زندگی مدرسه‌ای می‌ماند که باید در آن چیزهایی بیاموزید. مشکلات قسمتی از برنامه درسی هستند و به مانند کلاس جبر می‌باشند.
      23- بیشتر بخندید و لبخند بزنید.
      24- مجبور نیستید که در هر بحثی برنده شوید.زمانی هم مخالفت وجود دارد.

جامعه:
      25- گهگاهی به خانواده و اقوام خود زنگ بزنید.
      26- هر روز یک چیز خوب به دیگران ببخشید.
      27- خطای هر کسی را به خاطر هر چیزی ببخشید.
      28- زمانی را با افراد بالای 70 سال و زیر 6 سال بگذرانید.
      29- سعی کنید حداقل هر روز به 3 نفر لبخند بزنید.
      30- اینکه دیگران راجع به شما چه فکری می‌کنند، به شما مربوط نیست.
      31- زمان بیماری شغل شما به کمک شما نمی‌آید، بلکه دوستان شما، به شما مدد می‌رسانند پس با آنها در ارتباط باشید.

زندگی:
      32- کارهای مثبت انجام دهید.
      33- از هر چیز غیر مفید، زشت یا ناخوشی دوری بجویید.
      34- خداوند درمان‌گر هر چیزی است. (ذکر خدا شفای هر دردی است.)
      35- هر موقعیتی چه خوب یا بد، گذرا است.
      36- مهم نیست که چه احساسی دارید، باید به پا خیزید، لباس خود را به تن کرده و در جامعه حضور پیدا کنید..
      37- حتی بهترین هم می‌آید.
      38- همین که صبح از خواب بیدار می‌شوید، باید از خداوند تشکر کنید.
      39- بخش عمده درون شما شاد است، بنابراین خوشحال باشید.

صد بار گفتم همچی مکو


کلیدررمانی است که توسط محمود دولت آبادی به نگارش در آمده است. داستان در مورد زندگی و سرگذشت خانواده ای از عشایر کرد خراسان(کرمانج) است به نام خانوار کلمیشی که از کردهای تیره میشکالی هستند.قهرمان داستان جوانمردی است به نام گل محمد که فرزند دوم خانوار و دارای شخصیتی بلند پرواز و جسور. داستان چنین پیش می رود که او و تعدادی از افراد خانوار برای دزدیدن دختری که دایی گل محمد به نام مدیار عاشق او شده و دختر در خانه ارباب یکی از دهات زندگی می کند و قرار است تا آن دختر به زور به عقد پسر ارباب درآید، راهی می شوند و هنگام دزدیدن دختر درگیری بالا گرفته و مدیار کشته می شود و گل محمد هم که تازگی از خدمت نظام برگشته و تیراندازی ماهر است ارباب را هدف گلوله قرار می دهد. می توان گفت که داستان از اینجا وارد مرحله ای جدید می شود.پس از مدتی دو نفر امنیه برای دریافت مالیات به محله کلمیشی ها مراجعه می کنند. یکی از آنها به زیور زن اول گل محمد نظر سوء دارد و این مساله به گوش گل محمد می رسد، از طرفی هم گل محمد در این گمان است که مالیات بهانه ای است تا او را برای قتلی که در جریان درگیری مرتکب شده دستگیر کنند، بنابراین شبانه دو مامور را نیز کشته و سر به نیست می کند و این شروع درگیری گل محمد با دولت و یاغی شدن اوست و ادامه داستان.چنان که از داستان بر می آید گل محمد دارای شخصیتی بلند پرواز است و در قالب یک روستایی یا عشایر ساده که چوپان یا کشاورزی ساده است نمی گنجد. او مرد جنگ و میدان است، مرد فشنگ و دود باروت، مرد سواری و اسب و کوه و کمین.کتاب پر است از توصیفاتی بسیار لطیف گویی که انسان تک تک صحنه ها را مانند یک فیلم سینمایی به مشاهده نشسته است.دولت آبادی در این داستان نظام رعیت اربابی حاکم بر جامعه آن روزگار را تشریح می کند و آن را مورد انتقاد شدید قرار می دهد.نظامی که در آن ارباب رعیت را همیشه بدهکار خود قرار می دهد و در مقابل یک کیسه آرد گندم که قوت زمستان خانوارش است او را به استثمار می کشد و به این ترتیب است که رعیت جماعت از خود بیگانه شده است. تابع ظلم شده است. مانند گوسفند زبان بسته شده است. هم نوعش را که جلوی رویش سر می برند و او فقط می نگرد و هیچ، جرات ابراز نظر و مخالفت را که ندارد هیچ حتی بلد نیست که چگونه معترض شود و اصلا اعتراض یعنی چه؟پدر گل محمد که بزرگ خانوار است و کلمیشی نام دارد گل محمدش را که باد غرور جوانی به سر دارد و از وضعیت فقر موجود گلایه می کند چنین نصیحت می کند:تو خیال می کنی چرا ما در اینجا ماندگار شده ایم؟ما را یا تبعید کرده اند یا برای جنگ با افغان ها، ترکمن ها و تاتارها به این سر مملکت کشانده اند. ما همه شمشیر و سپر این سرزمین بوده ایم، سینه ما آشنای گلوله بوده اما تا همان وقتی به کار بوده ایم که جانمان را بدهیم و خونمان را نثار کنیم، بعدش که حکومت سوار می شده دیگر ما فراموش می شده ایم و باید به جنگ با خودمان و مشکلاتمان بر می گشته ایم. کار امروز و دیروز نیست ما در رکاب نادر شمشیر زده ایم، همپایش تا هندوستان تازانده ایم. چه می دانم چند صد سال پیش که شاه عباس ما را از جا کند و به اینجا ها کشانید یکیش هم این بود که با سینه مردهای ما جلوی تاتارها بارویی بکشد. از دم توپهای عثمانی ما را برداشت و آورد دم لبه شمشیر تاتارها جا داد. همیشه جان فدا بوده ایم ما، شمشیر حمله همیشه اول سینه ما را می شکافته اما بار که بار می شده هر کس می رفته می نشسته بالای تخت خودش و ما می ماندیم با این چهار تا بز و بیابان های بی بار، ابرهای خشک و اربابهایی که هر کدامشان مثل افعی روی زمین چپاولی خودشان چمبر زده اندتا به قیمت خون پدرشان بابت علفچر و آبگاه از ما اجاره بگیرند، اما تو که هنوز جوانی و نمی خواهی به گوش بگیری که ما همیشه بار شکم این مملکت بوده ایم.پایان داستان پایانی تلخ است. با حیله و ناجوانمردی گل محمد و اطرافیان نزدیکش را به قتلگاه می کشانند و سلاخی می کنند. مادرگل محمد به محض دیدن جنازه پسرش که تازه نامزد کرده بود اشعاری را زمزمه میکند:                                 

صد بار گفتم همچی مکو(نکن) ننه گل محمد  /زلفای سیاه قیچی مکو ننه گل محمد  /صد بار گفتم پلاو مخار ننه گل محمد  / وردور کوها تاو مخار (تاب مخور)ننه گل محمد  /صد بار گفتم یاغی مرا ننه گل محمد  /رفیق الدغی مرا ننه گل محمد  / الدغی بیبفای (بیوفاست) ننه گل محمد  /تا آخر دنیا با تو نیای(نمی آید )ننه گل محمد  /ایمروز که دور دورنس (تست)ننه گل محمد  /اسب سیات دجو لونس ننه گل محمد  /ای جاولونا همیشه نیس ننه گل محمد  /اسب سیات دبیشه نیس ننه گل محمد  /وصف شما د ایرونس ننه گل محمد  /عکس شما تهرونس ننه گل محمد  /کو جرق و جرق شمشیرت ننه گل محمد  /کو درق و درق هفت تیرت ننه گل محمد  /کو اجاقت کو اتاقت ننه گل محمد /کو برارای قولچماقت ننه گل محمد  /گل محمد ددخاوبی ی ننه گل محمد  /تفنگشم برناو بی ی ننه گل محمد /او تخم مرغای لای نونت ننه گل محمد  /آخر نرف نیش جونت ننه گل محمد  /قت بلندت شوه رف (آویزان شد ) ننه گل محمد / نیمزی قشنگت بیوه رفت ننه گل محمد  /فشنگ د بند قطار قطار ننه گل محمد / وخ بار به جنگ سبزوار ننه گل محمد  /الای بمیر قاتلت ننه گل محمد  /خنک رو دل مادرت ننه گل محمد

منبع :وبلاگ روستای بیزه