همه ما انسانها یه جورایی تنهاییم. خلوتی داریم. یکی عشق پیانو زدن داره، دیوونه وار برنامه نویسی می کنه. دوست داره دیگران رو دوست بداره و دیگران بهش عشق رو به آسونی ارائه بدن. مثل من.
ادامه...
یک شبی مجنون نمازش را شکست بی وضو در کوچه ی لیلا نشست عشق آن شب مست مستش کرده بود فارغ از جام الستش کرده بود سجده ای زد بر لب درگاه او پر ز لیلا شد دل پر آه او گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟ بر صلیب عشق دارم کرده ای جام لیلا را به دستم داده ای وندر این بازی شکستم داده ای نشتر عشقش به جانم میزنی دردم از لیلاست آنم میزنی خسته ام زین عشق دلخونم مکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگر نیستم این تو این لیلای تو ….. من نیستم گفت ای دیوانه لیلایت منم. در رگ پنهان و پیدایت منم سالها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی عشق لیلا در دلت انداختم. صدقمار عشق یکجا باختم کردمت آواره صحرا نشد گفتم عاقل میشوی اما نشد سوختم در حسرت یک یاربت غیر لیلا بر نیامد از لبت روز و شب او را صدا کردی ولی.. دیدم امشب با منی گفتم بلی.. مطمئن بودم به من سر میزنی در حریم خانه ام در میزنی حال این لیلا که خارت کرده بود درس عشقش بی قرارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم. صد چو لیلا کشته در راهت کن