دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

سولماز من

مدتی تنها بودم از اون ز که حسابی از رابطمون پشیمونم کرد به سختی جدا شدم. با سولماز آشنا شدم. کسی که کارایی می کنه که می خواستم. بیرون رفتن، پیاده روی، دست تو دست هم گاهی بوسه فقط همین. چیزی که قبلی امتناع می کرد. خود سولماز میگه میدونم نمی تونیم ازدواج کنیم هر وقت بخوام ازم به راحتی جدا میشه. دختر منطقیه ولی رابطه علاقه میاره البته اگر توش چیزی از جنس بد وجود نداشته باشه. امشب سولماز چیزایی به من گفت که تا حالا تو این 3 هفته نگفته بود. ناراحت بود از اینکه نمی تونه باهام ازدواج کنه. می گفت بده که لیاقت منو نداره. من به سختی می تونستم جواب این چیزا رو بدم. واقعاً موقعیت خوبی دارم ولی اصلاً کسی نمی تونه با اخلاق من بسازه. اون گفت از نظر اخلاق خوبم. شیما که به نوعی خواهرم شده می گه نباید وابسته هم می شدین. می گه نباید کاری می کردین که به هم وابسته شین.

بعد کلی پیاده روی که سوار تاکسی شد و رفت این sms ها رو داد:

سولماز: زندگی اگه دو تا خط داشته باشه تو اولی و آخریشی (بوس)

من: جونم. تو هم نقطه های تشکیل دهنده این خطوطی

من: (بوس)

سولماز: الهی دور لبای قشنگت بگردم

من: هر کی بخواد کاری کنه که خم به ابروی سولماز جون جونیم بیاره رو از زندگی ساقط می کنم.

سولماز: مرسی به معنی واقعی مردی کاش لیاقت تو رو داشتم

من: الهی قربونت برم. لیاقت بهتر از منو داری شک نکن به خدا توکل کن.

سولماز: باشه!

من: سولماز!

سولماز: جانم.

من: باور کن از شمال که اومدم حس کردم حتی لیاقت اینکه دستتو بگیرم ندارم ولی بخشیدیم این یعنی که در برابر تو هیچم

سولماز: خوب این یعنی چی؟

من: یعنی توکلکن به خدا یکی پیدا میشه که از همه بهتره همونیه که طبق خواسته توئه

سولماز: نفسی من دیگه حرفشو نزن لطفاً

من: حرف چیو؟

سولماز: یک دیگه.

من: اگه بهتر باشه چی؟

سولماز: خواهش می کنم دیگه حرفش نزن

من: الهی من قربون چشات بشم کاش پیشت بودم چشاتو می بوسیدم هزاران هزار بار.

سولماز: مرسی نفسی من.

من: حداقل تا وقتی با همیمو لیاقت با تو بودنو داشته باشم همه وجودم مال تو خواهد بود

سولماز: آخه بدبختی من اینه که لیاقت تو هم ندارم.

من: با این حرفت عصبانیم کردی کاش پیشت بودم بشگونت می کندم. دختر به این خوبی که هستی لیاقت بیش از بیش از بیش از منو داری

سولماز: آره تو راست میگی. چرا خدا به این بزرگی اصلاً تو زندگی من نیست وجود نداره.

من: خدا چطور میشه نباشه در این مورد اشتباه می کنی

من: سولماز من! بهتر شدی؟

سولماز: آره فقط سرم درد میکنه

من: فدای سرت بشم استراحت کن. تقصیر منه خستت کردم به غیر از جمعه هرروز با هم بودیم ببخش

سولماز: دیگه این حرف نزنی وقتی تورو میبینم انگار تموم زندگیم همون زمان کاش جمعه هم یک روز عادی بود

من: خوشحالم که با من خوشحالی

سولماز: ببخشید تو رو هم ناراحت کردم (بوس)

من: ناراحتی تو ناراحتی منه می زنم داغون می کنم کاسه کوزه کسیو که ناراحتت کنه

سولماز: مرسی طلا

من: شام می خوریم با ترشی که تو آوردی

سولماز: نوش جونتون شامت تموم شد اس بده (بوس)

من: (بوس)

سولماز: سیر شدی

من: آره سیر سیر تو خوردی؟

سولماز: نه بوسم کن تا سیر شم

من: (بوس) هزاران هزار بوس

سولماز: نفسی خوابم میاد شب بخیر

من: خوب بخوابی عزیزم شب بخیر می بوسمت

سولماز: مرسی شب خوش


سولماز من دختر خوبیه ولی فقط اشکالش اینه که دیپلمه و هم سنمه.

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 30 بهمن 1388 ساعت 09:54

روی رابطه هایی که داری بیشتر فکر کن قبل از اینکه به سادگی بگی طرف دیپلمه هست یا همسنه یا ...
من الان خیلی موفق شدم اونقدر که شاید تو به سختی بتونی حتی تصورکنی اما حسرت یه رابطه ساده این مدلی رو می خورم.

راستی داشتم دنبال آلبوم فرید فرجاد می گشتم توی این سایت پیدا کردم دستت درد نکنه شبها خیلی بهم حال میده!

ممنون از نظرت. راستش یه سری چیزهاست که بین من و اونه. شاید دیپلمه بودنش یه مقدارش باشه. مثلاً بعضی اعضای خانوادش فوق العاده بی شعورن. مطمئن باش اگه خانواده خوب و منطقی داشتن حتی اگه دیپلم می بود واسه من مشکلی نداشت. ولی این دیپلم بودنش از یه لحاظ هایی می رسونه که خونواده خوبی نداشته باشن. که همین طور هم هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد