دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

شبی با تن خسته

چه حالی داد دیشب استخر رفتن. سونا جکوزی. همه چی. مشت و مال. اومدم خونه به زور می تونستم حرف بزنم. با خودم قرار گذاشتم هر هفته برم. واجبه. برنامه نویسی روز بعد از اون یه حال دیگه داره. الان از خواب بیدار شدم. تنم هنوز خسته است. ولی حس می کنم یه سری ماهیچه ها که تا حالا هیچ حرکتی نداشته حسابی حالشون جا اومده. جالب اینه که 3 روز پیش دستم 3 تا بخیه خورده بود. با همون بخیه ها رفتم استخر. یعنی هنوز بخیه ها رو نکشیده بودم. خدا بیامرزم.


خوشا با چند تا بخیه تازه، رفتن به اسخر جانا


خوش و خرم باشید.


امروز من و کار رو به جلوی cms

صبح از دانشگاه زنگ زدن گفتن سایت رو که دچار مشکل شده بود چقد می گیرم درستش کنم. منم گفتم هروقت درست شد راجه به پول صحبت می کنیم. خوشبختانه از 11.5 که نشستم پاش تا دو نیم ظهر تموم شد. خیلی ساده تر از اونچه که فکر می کردم درست شد. 


امروز ظهر که رفتم شرکت به سرعت تونستم کارای عقب افتاده cms رو انجام بدم. فایل منجر اضافه کردم و یه سری بهبود ها به بخش های داخلی برنامه دادم. اگه بشه theme رو بهش اضافه کنم فوق العاده میشه. یه بار سعی کردم این کار رو بکنم همچین خورد تو پرم که الان یه دو هفته ایه بهش فکر نکردم. آخه دیدم وقتی theme بهش اضافه میشه ماژولا خیلی بد شکل میشن.


فردا میریم شنا. نمی دونم بخیه دستم رو باز کنم آیا می تونم برم شنا یا نه. از دکتره سوال می کنم. این بوی قارچ رو پوستم حسابی اعصابمو ریخته بهم. روز شماری می کنم برم آزمایشگاه نمونه برداری کنه راحت بشم.


امروز شاید جزو معدود روزهایی بود که پولی خرج نکردم. شاید فردایی باشه واسه ادامه زندگی. یا حق

اینم از تمپلیت

بالاخره بعد از کلی ور رفتن به تمپلیت وبلاگ تونستم خوشگلش کنم. تو فکرم اگه بتونم رنگهای دیگه ای از این تمپلیت بسازم. فکر کنم باحال بشه. امیدوارم که بتونم تو این وبلاگ خوب بنویسم. به امید حق.


میرم بخوابم.