اموخته ام که
با پول می شود خانه خرید ولی آشیانه نه، رختخواب خرید ولی خواب نه، ساعت خرید ولی زمان نه، می توان مقام خرید ولی احترام نه، می توان کتاب خرید ولی دانش نه، دارو خرید ولی سلامتی نه، خانه خرید ولی زندگی نه و بالاخره ، می توان قلب خرید، ولی عشق را نه.
آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی است که به من می گوید: تو مرا شاد کردیاون کسی که من باهاش آشنا بودم مرده یا شایدم رفته باشه آمریکا. خیلی مهربون بود. هیچی واسم کم نذاشت. عالی بود عالی عالی....
این طوری که حرف می زد خیلی به اونی که قبلاً باهاش دوست بوده حسودیم شد. خود من بودم ولی اون می گفت عوض شدم. راستم می گه. سعیی نکردم که یه کم روم بهش خوش باشه. مسائلی که پیش اومد باعث شد اینطور باشم. به هر حال دوباره رفتم پیشش. گفتم می تونیم با هم باشیم. ولی فقط اگر توی یک خونه باشیم. نه بیرون نه تلفن نه اس ام اس. سرد تر از این تا بحال نبودم.
ناله و اشک و آهم از درون بود و دم بر نیاوردم. اونم همین طور بود ولی دختر بود می تونست گریه کنه. من نمی تونستم. تو خودم ریختم. به اندازه سالها پیر شدم. مُردم. واقعاً مُردم. ولی الان به چیزایی فکر می کنم که توش هیچ احساسی دخیل نیست.
کشتم. احساسمو کشتم. اگه قشنگ بود اگه زشت، کشتمش. بدرود احساس......
یک چیزی که توی روم های یاهو مسنجر متوجه شدم و هنوز بهش شک دارم اینه که بعضی با عنوان دختر وارد روم ها می شن و از پسرها عکس و مدرک جمع می کنن و وقتی کارشون تموم شد می گن بای. خیلی برای خود من عجیب بود. فکر می کنم کار اطلاعاتی باشه. آخه خیلی عجیبه. دخترها با عکسهای خیلی خوشگل که همه شون عکس دومی ندارن. تل هم نمی دن و همه جور هم پا می دن. قبلاً اصلا این طور نبود. پدر آدم در میو مد می خواست با یک دختر تو چت دوست بشه. حالا خدا عاقبت ما رو بخیر کنه که چی میشه؟ بهر حال الله اعلم.