دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

دلخوشی شبهای من

هر آنچه شبها ساعت 23:30 به ذهنم می آید

شبی با تن خسته

چه حالی داد دیشب استخر رفتن. سونا جکوزی. همه چی. مشت و مال. اومدم خونه به زور می تونستم حرف بزنم. با خودم قرار گذاشتم هر هفته برم. واجبه. برنامه نویسی روز بعد از اون یه حال دیگه داره. الان از خواب بیدار شدم. تنم هنوز خسته است. ولی حس می کنم یه سری ماهیچه ها که تا حالا هیچ حرکتی نداشته حسابی حالشون جا اومده. جالب اینه که 3 روز پیش دستم 3 تا بخیه خورده بود. با همون بخیه ها رفتم استخر. یعنی هنوز بخیه ها رو نکشیده بودم. خدا بیامرزم.


خوشا با چند تا بخیه تازه، رفتن به اسخر جانا


خوش و خرم باشید.


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد